http://hamdelidaily.ir/index.php?newsid=20113
19/7/1395
روزنامه همدلی
علی فرامرزی :نگاهی به تابلوی ماندگار((عصرعاشورا))اثر استاد فرشچیان
پیامآور آن واقعه سرخ
علی فرامرزی
در تعریف هنرگفته شده است که تکنیک واحساس دو بال پرواز ذهن هنرمند است در پرکشیدن به سوی جهان خلاقیت وچرخیدن بر گرد آنچه که ودیعهای است ازجهان متافیزیک بردنیای ماده. لکنت داشتن و ضعف در هر یک از این دو رکن و وسیله خلق اثرهنری، هنرمند را از رفتن به سوی اوج وامیدارد و به چرخش در فضائی محدودتر و فروتر واخواهد داشت. از این روست که گفته شده است: مرد خردمند هنر پیشه راعمر دو بایست در این روزگار / تا به یکی تجربه آموختن، بادگری تجربه بردن به کار.
رمز ماندگاری بسیاری از آثارهنری
درعلم مبانی اصولی را ذکر کردهاند و ویژگیهایی را برمیشمارند که آن قواعد الگوهائی هستند برای بیان هرچه بهتر و ماندگارتر یک اثرهنری وهمچون دستوراتی هستند مانند الفبای نوشتاری برای کتابت ولی در مرحلهای از رشد هنری و در مقاطعی از خلق اثرهنرمند به توانائیهایی دست پیدا میکند که میتواند بسیاری از این قاعده و دستورها را چون موم در دستان خود به بازی بگیرد وآن را همانگونه که تجربه تکنیکی وجان خلاقش به اودیکته میکند در انقیاد خود درآورد و معنائی جدید به او ببخشد. رمز ماندگاری بسیاری از آثارهنری در این نکته پنهان است که آن آفریننده توانسته پا از قواعد بیرون نهد و با رفتن و گذر کردن از آموختههای خویش جهانی را بیافریند و دنیایی را برای خودآگاه خویش و مردمانش به ارمغان آورد که پنجرهای جدید و زاویهای نو برای انسانهای همعصر خویش و زمانهای بعد از خود باشد، این اتفاق نمیافتد مگر چیزی و موضوعی به آن بخشی از وجود هنرمند زخمه بزند که جانش را و گوشههای عمیق احساسش را و همه هستی احساسی او را به جنبش و فغان وادارد.
گوشهای پنهان از جان هنرمند
همه مردمان کره خاکی صرف نظر از اینکه در چه مکان وجغرافیایی و یا در چه مقطعی از تاریخ بشری میزییند در لایههای پنهان وآشکار نهانخانه احساس خویش اتفاقات، خاطرات و تصویرهایی را پنهان دارند که اگر به هر دلیلی و به هر بهانهای آن احساسها برانگیخته و تحریک شوند وجود و جان شخص چون پر کاهی در مصاف تندباد به حرکت و ترنم درخواهد آمد. اینکه این اندوختههای احساسی چگونه در کنجهای پنهان جان آدمی بوجود میآیند و شکل میگیرند به نظر میآید از رازهای پیچیده موجود بشری است که متفکری، فلاسفه، روانشناسان، جامعهشناسان ...را برای همه عمر به خود مشغول داشته است وهمچنان بسیاری دیگر در این دریای با موجهای خونفشان مشغول به غواصی در راستای گشودن رازهای پنهان آنند.
در نگاه به اثر جاویدان «بازگشت ذوالجناح» و یا عصر عاشورای استاد محمود فرشچیان چیزی میبینم که میتوان گفت همه نوشتههای فوق را در خود به نمایش درآورده است. گویی آنچنان از گوشهای پنهان از جان او سربرآورده که بخش زیادی ازقواعد تجسمی را به بازی گرفته است و علیرغم این تابوشکنیها اثری خلق کرده است که بهراحتی با لایههای عمیق احساسی ما ارتباطی مستقیم و بینیاز از هرگونه تعبیر و تفسیری را برقرار مینماید. نخستین چیزی را که درباره این خلاف قاعدگی میتوان گفت، رنگ اثراست. واقعه عاشورا آنگونه که ما دریافت کردهایم در هنگام ظهر به اوج احساسی خود میرسد و با آمدن ذوالجناح به سمت
خیمهگاه مصیبتی را اعلام مینماید که اوج اندوه وغم را در این تراژدی بشری به نهایت خود میرساند. تراژدی که یک سره کشتار و شهادت است و خون و به یقین هرکس که بخواهد به این تصویراز زاویه تجسمی بپردازد بی گمان رنگهای گرم و مخصوصا قرمز نخستین انتخاب اوخواهد بود، ولی ما در این اثر میبینیم که فرشچیان از رنگی درپسزمینه سود جسته است که در اصول مبانی تصویری قرابت و نزدیکی با آن ظهر غمبار خونآلود ندارد، ولی آنچنان اندوه، تنهایی و بیپناهی را بیان میکند که هیچ سیاه و قرمزی قادر به این کار نیست.
شگفتیهای پیدا و پنهان اثر
دومین ویژگی این اثر ترکیببندی وکمپوزسیون فرمی آن است. قاعدتا در آن هم همه خشم و نابودی، در آن اوج پرخاشگری و ویرانگری که امروزه ما در تصاویر آمده از شهر حلب میتوانیم شاهد آن باشیم، برای یک تصویرگر بینظمی، شلوغی، درهمریختگی واضمحلال گزینهای است که میتواند او را در رسیدن به سوژه مورد بحث به خوبی کمک نماید و به مقصود برساند، ولی باز هم ما میبینیم فرشچیان بدون استفاده از این امکان مشروع و لازم
به گونهای غیرمنتظره صحنه را از این عناصر روفته تا بتواند اوج آن درماندگی و بیکسی را برایمان به تصویر درآورد و از این رو خطری کرده که میتوانسته برایش بیتاثیری اثر و درنتیجه عدمموفقیت بهبارآورد. شگفتی دیگری که او آفریده بهره نبردن از چهرههای افراد حاضر در ترکیببندی است که این به دلیل منع نشان دادن صورت معصومین در سنت شیعه است که تا حد زیادی گزینههای انتخاب را ازهنرمند دریغ کرده است، ولی او توانسته آنچنان عصاره اندوه جانکاه واقعه را در تنها صورت دیده شده در صحنه که همان چهره ذوالجناح است، بهخوبی نشان میدهد که ما را از دیدن هرصورت دیگر بینیاز میگرداند. مضافا بر آنکه بگونهای شخصیتی انسانی به تنها بازماندهی بازآمده از قتلگاه بخشیده که جان بیننده اثر را به اندوهی فراتر از کلام درمیاندازد.